امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

دکتر شریعتی...

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،

 آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

 پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !



اگر ...

 اگر دروغ رنگ داشت ؛

هر روز شاید ؛

ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست

و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛

عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

اگر براستی خواستن توانستن بود ؛

محال نبود وصال !

و عاشقان که همیشه خواهانند؛

همیشه میتوانستند تنها نباشند........


 


ادامه مطلب »

سیب سرخ...

سیب سرخی را به من بخشید و رفت

ساقه ی سبز دلم را چید و رفت

عاشقی های مر ا باور نکرد

عاقبت بر عشق من خندید و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بی مروت گریه ام را دید و رفت...


آزادی...

بند بند استخوان تنم لحظه‌ی نوشتنت درد می‌کند آزادی!


سوختم...

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

 شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

 آه باران من سراپای وجودم آتش است

 پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی


زنده نبودن خوب است...

آیا در این دنیا کسی هست بفهمد

 

که در این لحظه چه می کشم؟چه حالی دارم؟

 

چقدر زنده نبوده خوب است؟خوب.

 

خوب، خوب، خوب، خوب، خوب، خوب،

 

خوب، خوب، خوب، خوب، خوب،

 

چه شب خوبی است امشب!

 

همه ی دنیا به خواب رفته است و من،

 

تنها بیدار مانده ام.

 

نمی دانم چه کاری دارم…


تکه های پرپر لبخند...

" تکه های پرپر لبخندم را

از گوشه و کنار بر می دارم

کنار هم می گذارم

شکل چل تکه ای می شود که مادر

روزهای آشفتگی اش می بافت

نه !

دوباره لبخند نمی شود این تکه های پاره ."
             

" قدسی قاضی نور "


دعای عشق...

 

دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان! این روزها دل‌ها تشنه‌ترند تا زمین‌ها،

خدایا کمی عشق بیار


می بایست سادگی را یاد گرفت

عشق دفتر من چه می بایست داشت؟
سادگی هیچ....
صداقت کم......
معرفت هرگز...
دورویی بسیار......
آیا همه ی آنها را با هم داشت؟!
و اما سادگیش...
سادگی عشق دفتر من
سادگی مردی روستایی
که توان از پس لبخند خدا میگیرد.
می بایست سادگی را یاد گرفت:
ساده به سان برگی کوچک که ریخته بر زیر درختی پای بلند
و یا سادگی پیرزنی.
که شفا از بر ذکر خدا میگیرد.
و اما صداقت این دفتر من.....
صداقت را همه از«نه خسته ای؟خدا قوت.چای آماده است» می بینند...
یا که در«شکر.محصولمان حاصل بود»جستجو باید کرد.
و اما معرفتش:
معرفتش زیبا شاید....
دخترک از شادی دوست خود دلشاد بود.
زیرا دوست صاحب پیراهن شده بود.
پیرهن دخترک هم به تن دوست.. خوب نشست.....
دورویی اما
لیک دفتر شعر من خالی شد....
که در این اندیشه ی زیبا حتی
دورویی جای نداشت.
عشق این دفتر من .جای همه ی اینها بود.
لیک
از همه ی اینها هرچند گفتیم
بهترین دوست اما .اینها همه دارا بود.....


ما خدا را گم کرده ایم...

 

در شادی‌های ما سهیم نیست.

 

تا به حال در حالی که او در کنار نفس‌های ما جریان دارد ...

 

خدا اغلب چند بار خوشی‌هایت را آرام و بی‌بهانه به او گفته‌ای؟

 

تا به حال به او گفته‌ای که چه قدر خوشبختی؟

 

که چه قدر همه چیز خوب است؟

 

که چه خوب که او هست؟

 

خدا همراه همیشگی سختی‌ها و خستگی‌های ماست.

 

زمانی که خسته و درمانده به سویش می‌رویم

 

خیال می‌کنیم تنها زمانی که به خواسته‌های خود برسیم، او ما را دیده و حس کرده

 

اما ...

 

گاهی بی‌پاسخ گذاشتن برخی از خواسته‌های ما نشانگر لطف بی‌اندازه‌ی او به ماست.



Weblog Themes By Pichak

صفحه قبل 1 ... 29 30 31 32 33 ... 36 صفحه بعد

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 162
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 167
بازدید ماه : 1976
بازدید کل : 233770
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ