امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

خبر از عشق نبود...

مردم شهر سیاه

خنده هاشان همه از روی ریاست

دلشان سنگ سیاست

ما در این شهر، دویدیم و دویدیم، چه سود؟

هر کجا پرسه زدیم، خبر از عشق نبود

و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد

نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 123
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 126
بازدید ماه : 1935
بازدید کل : 233729
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ